سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با عرض خسته نباشید به دوستان عزیز.
از امروز دیگه روی سیستم وبلاگ پارسی باکس مطلب مینویسم
الان هم در حال انتقال مطالب وبلاگم با کمک سیستم انتقال وبلاگ پارسی باکس به سیستم وبلاگشون هستم.
شما هم یه سر به اونجا بزنید
اینم آدرس سایت : http://www.parsibox.com

سلامتی وزیبایی پوست
مطلب
وب سایت رسمس سریال افسانه جومونگ

عنوان :خلاصه قسمت سیزدهم سریال افسانه جومونگ
متن :

جومانگ در حال بازگشت از کافه دچار دزدا می شه


شاه که به هوای جومانگ قصر را ترک کرده نا قافل همون جا می رسه و جومانگ را در حال رزم می بینه

جومانگ رزم نمایانی می کنه و اونا را تار ومار می کنه و شاه حال می کنه.


شاه می بینتش و دعوتش می کنه یه پیکی با هم بزنن


بعد
از حال واحوال ازش می خواد که به قصر برگرده که جومانگ می گه من هنوز
لیاقتش را ندارم و هی تعارف می کنه که شاه می گه باید بیای چون مادرت سخت
مریضه بیا وازش پرستاری کن


مادر در بستر بیماری افتاده که

جومانگ وارد می شه و با استشمام بوی جومانگ به هوش می یاد


ملکه از خبرهایی که شنیده زیاد راضی نیست

شازده
کوچیکه به بزرگه می گه ما باید جومانگ را نابود کنیم که اون می گه نه با
اون مثل برادرت رفتار کن من منتظر موقعیت مناسبی برای کشتن اون هستم


و
می یاد پیش وزیر اعظم و می گه به نظرت جومانگ برای ما خطری حساب می شه؟؟؟
با اون چی کار کنیم؟؟؟وخلاصه با حالی که به روی خودش نمی یاره خیلی نگرانه

جومانگ که حالا دوباره یه شازده به حساب می یاد شخصا برای مامانی دارو تهیه می کنه


و نیت می کنه تا بهبودی کامل مامانی خودش از اون مراقبت کنه و بهش می گه دیگه نمی زارم رنج بکشی
3 برادر هم که می فهمن جومانگ به قصر برگشته خیلی خوشحال می شن و رویای وزیر شدن را در سر می پرورونن


و وقتی سر کار گر به اونا می گه بیایید بارها را ببرین بهش فحش می دن و می گن تو می دونی داری با کی صحبت می کنی!!!!!


بانو سوسونئو تو فکره که برای جومانگ چه اتفاقی افتاده که


این دو تا وارد می شن و می گن شاه شخصا جومانگ را به قصر برگردونده
اون پسره سایونگه کیه به سوسونئو می گه تو خیلی نامردی که از یه طرفبا جومانگ ارتباط داری و از یه طرف با شازده بزرگه


جومانگ بر بالین مادر یاد استاد می افته که بهش گفت توباید مادر خشکلی داشته باشی از اون مواظبت کنو....


مامانی هم یاد هه موسو در اخرین دیدار می افته که گفت جومانگ پسر من نیست بلکه مال اونی هستش که بزرگش کرده


و کلی با هم درد دل می کنن


گروه
سوسونو اینا که مو پال مو را دارن گول می زنن حسابی اونو پزوندن و حالا
دیگه محلش نمی زارن تا خودش بیاد و پیشنهاد بده و هر بار هم که می یاد می
گن ارباب نیستش


و ارباب هم خوشحاله که موپال مو داره گول می خوره

مو پال مو اخرین شمشیری که ساخته چک می کنه ولی هنوز نتونسته فولادیش را بسازه و دوباره می شکنه

مو پال مو جومانگ را گذری می بینه و می گه خوشحالم که برگشتی و امیدوارم که شاه بشی و .....

و جومانگ یکدفعه خشکش میی زنه


بعله
اون برادران بدتر از دشمنش را می بینه و یاد لحظه مرگ استاد به دست اونا
می افته و به نظر من تو دلش می گه یه روز تلافی می کنم و یه سری تعارف های
خشک و مصنوعی می کنن

جومانگ
برای عرض تشکر می یاد پیش شاه و شاه از اوضاع مادرش می پرسه اونم می گه
ممنون که به فکر مادرم هستی و شاه می گه دیددم که خیلی خوب شمشیر می زدی
پیش کی تمرین کردی و جومانگ جریان را می گه و شاه می فهمه که استاد اون هه
مو سو بوده


در خاوت داره با خودش زمزمه می کنه:
هه مو سو قدرت و اقتدار تو حالا به جومانگ منتقل شده

شاه
همه اهالی قصر از کوچیک و بزرگ را جمع می کنه و می گه بین 3 تا پسر مسابقه
می زاریم و هر کی بتونه بهتر ظاهر بشه اونم ولیعهد می شه که ملکه دادش در
می یاد که پسر من بزرگتره و طبق رسوم باسید اون ولیعهد بشه که شاه می گه
اگه قدرتش را داشته باشه حتما شاه می شه نگران نباش


و
یکی یکی بهشون دستوراتی را می ده و اونا هم قول می دن تا حد توان به شاه
خدمت کنن.ولی جومانگ می گه من لایق نیستم و بزارین قصر را ترک کنم که مورد
تعجب حاظرین واقع می شه

داداش
لوس ملکه می یاد و یه خودی جلوی این 3 تا نشون می ده و می گه که تو الحق
لایق شاهی هستی و جومانگ هم که از همین الان زده گاراژ و می خواد از قصر
بره


وزیر
دوباره می یاد پیش کاهنه و می گه فکر می کنی شاه کار درستی می کنه؟؟؟ باید
جلوی اونو بگیریم و کاهنه هم می گه من باید اول فکر کنم شاه چرا بدون
مشورت با من تصمیم به چنین کار مهمی گرفته(خودش دوریالش می افته که با مرگ
هه مو سو ارزش خودش را پیش شاه از دست داده)

جومانگ
می یاد پیش مامانی تا ازش خداحافظی کنه که امامنی بهش می گه ببین پسرم
مطمئنم رفتنت دلیلی داره ولی بدون که تو باید اداره این مملکت را به دست
بگیری و تقاص ما را از اونا بگیری و جومانگ با این بینش قصر را ترک می کنه


یکی
از اشراف زادگان با قدرت بویئو گوما دائی ملکه هستش که در منطقه خودش قدرت
زیادی داره اون امروز برای عرض ارادت به قصر بویئو اومده تا به شاه عرض
ارادت کنه

قبل از دیدار با شاه با ملکه دیدن می کنه و اونهم بهش می گه که شاه بین شازده ها مسابقه گذاشته که خلاف قوانین و رسوم بویئو هستش


و با شاه دیدن می کنه تا بهش بگه ا دستورش صرف نظر کنه ولی خودتون که اخلاق شاه را می دونین که اگه کاری را خواست حتما می کنه

اون طرف دست از پا درازتر می یاد و می گه شاه زیر بار نرفت و دارن فکر می کنن که چی کار کنن


اینا هم ناراحتن که جومانگ بعد از بازگشت به قصر اونا را فراموش کرده و به حال خودشون گذاشته

خبر
مب رسه که بین شازده ها مسابقه ای برقرار شده و هر کی بهتر باشه شاه اتی
اونه. که اهالی خونه سوسونئو اینا متوجه می شن که شاه خواسته یه فرجه ای
به جومانگ بده


و
شعله های عشق در قلب کوچک سوسونئو رشد می کنه و یاد اون روز اول می افته
که جومانگ را مسخره اش کرد و حرفش را باور نکرد که می گفت من شازده بویئو
هستم

و
همین طور پیش خودش می گه من الان هر دو ببر وحشی بویو را در کنار خودم
دارم اگه این نشد اون یکی و یاد روز اولی میافته که شازده بزرگه را دید


شازده کوچیکه هم که همچنان با دوچی قاچاق اسلحه می کنن و پول خوبی به جیب زدن

از
طرفی سربازهای دوچی هنگام قاچاق توسط هانی ها که دشمن بویو هستند و به
بویو اخطار داده بودن که شمشیر تولید نکنن گرفتار می شن و بهانه خوبی به
دست دولت هان می افته


شاه
هان برای شاه بویو نامه می ده و اونا را به خاطر تخلف در تولید شمشیر به
تحریم اقتصادی محکوم می کنه و ارسال نمک از هر کشوری به بویو را قطع می کنه

به گوش کاهن می رسه که به خاطر تولید اسلحه هان نمک بویو را قطع کرده


مو پال موی بدبخت که این وسط هیچ نقشی نداره فقط چون رییس اهنگری هستش برای بازجویی پیش شاه برده می شه

موپال
مو به شاه می گه منه بد بخت عمرم را به بویو خدمت کردم و همش تو اهنگری
بودم چطور می تونم به کشورم خیانت کنم من فقط شمشیر ها را به قسمت نظامی
تحویل می دادم


کاهنه پیش شاه می یاد و می گه اگه نمک ازاد نشه کشور به هم می ریزه و فلان و بهمان

شازده
کوچیکه که خودش را از ترس زرد کرده پیش دوچی می یاد و هر چی از دهنش در می
یاد به اونا می گه که چرا مواظب نبودن و حالا ممکنه دودمانشون به باد بره


به دوست دختر جومانگ هم هشدار می ده که اگه چیزی بگه می کشتش



جومانگ با مادرش خداحافظی می کنه و اماده ترک قصر می شه و می گه روزی بر می گردم که بتونم شاه کشور بشم و تقاص تو را بگیرم

و جومانگ دوباره اواره کوچه و بازار می شه
از طرفی شازده بزرگه برای صحبت کردن در مورد نمک به هیون تو گو یا همون مرکز حکومت دولت هان می ره

جومانگ مجددا به خانه سوسونئو اینا می یاد و از باباش می خواد که اون در گروه تجارشون کار کنه!!!!!!!!!!!!!!




منبع.سایت افسانه جومونگ و امپراطوری بادها
http://daneshname3.ParsiBlog.com/

http://daneshname4.parsiblog.com/